گلف بازی با دست مصنوعی
ام.اس.ان.بی. سی: وقتی پای گلف به وسط می آید لئو میلار یادش می رود که دست راستش اصلاانگشت ندارد و بی توجه به این موضوع سراغ بازی مورد علاقه اش می رود. تکنولوژی هم به کمک او آمده تا با استفاده از دستکشی بتواند چوب گلف را در دستانش بگیرد. اتفاقی که قطعا در آینده برای او در تورنمنت های حرفه ای تکرار خواهد شد. لئو 10ساله مدتی قبل کاری کرد که پدرش از تعجب هاج و واج او را نگاه کند. او توانست با ضربه ای توپ را 100 یارد – 91 متر – پرتاب کند. یان میلار، پدر لئو می گوید: «ضربه او ویژه بود. لئو گلف را از من یاد گرفته و وقتی افراد حرفه ای متوجه شدند که او بعد از دو روز تمرین، چنین ضربه ای می زند حاضر شدند به صورت مجانی به او آموزش دهند» وقتی خانواده میلار علاقه لئو را به گلف دیدند از خودشان پرسیدند که پسرشان تا چه حد می تواند در این ورزش جلو برود. آنها با یکی از شرکت های معروف ساخت استخوان و مفصل تماس گرفتند و وقتی مسوولان این شرکت متوجه استعداد لئو در گلف شدند، تصمیم گرفتند به صورت مصنوعی دستکشی را برای این پسر مستعد درست کنند تا او به آرزویش برسد. این وسیله ویژه دست مصنوعی نیست بلکه دستکشی از نوع کتان است که دور مچ دست راست لئو بسته می شود و با توجه به قابلیت هایش به لئو اجازه می دهد تا هر نوع چوب گلفی را در دست بگیرد. دستکش خیلی زود روی دستان لئو جواب داد و مسافت توپ های او دو برابر قبل شد. لئو امیدوار است بتواند روزی به رویایش یعنی رقابت با بهترین گلف بازهای دنیا در تورنمنت های حرفه ای برسد. او می گوید: «امیدوارم دست جدیدم تغییری در زندگی ام ایجاد کند و بتوانم از گلف بازی کردن پول دربیاورم» به نظر می رسد لئو بتواند به رویایش برسد، چرا که سبک بازی او این امید را به مربیانش داده که بتواند روزی به بازیکنی بزرگ و حرفه ای تبدیل شود. شانسی که لئو آورده این است که مسوولان اتحادیه بین المللی گلف مشکلی با دستکش او نخواهند داشت و او می تواند وارد دنیای حرفه ای ها شود. آنهایی که از نزدیک لئو را می شناسند به موفقیت او بسیار خوشبین هستند، چرا که نگرش او به زندگی واقعا قابل تحسین است.
رمز موفقیت در بازار چین سفیدپوست باشید تا کامروا شوید
ان .بی. سی: به این آگهی دقت کنید: به شخصی غربی که بتواند در مورد موضوعی که اطلاعی از آن ندارد چند کلمه صحبت کند و نقش بازی کند نیاز داریم. با پول خوب و بدون نیاز به سوابق کاری. حتما از خودتان می پرسید که این دیگر چه مدل آگهی است؟ اما باید گفت که این مدل آگهی ها در چین تبدیل به یک موضوع عادی شده که اصطلاحا به آن جراحی پلاستیک می گویند. به تازگی در چین رسم شده که شرکت ها برای قرارهای کاری مهم خود فردی سفیدپوست را استخدام می کنند و او را جای کارمند یا شریک خود جا می زنند. به نظر می رسد در چین این تصور در مورد غربی ها وجود دارد که آنها افراد پولداری هستند و به همین دلیل شرکت های چینی با استخدام افراد سفیدپوست هم کلاس کاری خود را جلوی طرف قراردادشان بالامی برند هم اینکه می خواهند نشان دهند که با افراد خارجی ارتباط دارند. یکی از خبرنگارانی که در مورد این موضوع تحقیق کرده می گوید: «از من خواستند تا در کنفرانسی در مورد اجناس گرانقیمت و عتیقه شرکت کنم. محل برگزاری کنفرانس یک هتل پنج ستاره بود و سخنرانان باید در مورد این موضوع صحبت می کردند. سفیدپوستان زیادی به عنوان سخنران در جلسه حاضر بودند و مردم با اشتیاق زیادی صحبت های آنها را گوش می کردند اما نکته اینجا بود که حرف های آنها مبهم بود و به ندرت به مساله مورد نظر مربوط می شد. وقتی سخنرانی یکی از افراد به نام جیک تمام شد، فوری سمتش رفتم و از او در مورد بحث اصلی سوال کردم. بیچاره که گیج شده بود بعد از چند دقیقه، خنده معناداری کرد و گفت که تنها برای حضور در این جلسه به استخدام شرکت برگزار کننده همایش در آمده بود.» این خبرنگار به نقل یکی از سخنرانان به این موضوع اشاره می کند که در جلسه مربوطه مقامات دولتی هم حاضر بودند و از آنجا که امکان عقد قرارداد همکاری وجود داشته شرکت مربوطه خواسته خودی نشان دهد. جیک ادامه می دهد که گویا شرکت از نحوه سخنرانی او خوشش آمده. بیشتر افرادی که شغل های موقتی را قبول می کنند تنها به دنبال درآمد آن هستند و حاضرند بابت آن خودشان را جای هر کسی جا بزنند. اگر آنها ذره ای با رسوم و فرهنگ چینی ها هم آشنا باشند که دیگر همه چیز باب میلشان پیش خواهد رفت اما بعضی اوقات نمی توان جلوی عذاب وجدان را گرفت. جیک می گوید: «امکان ندارد دیگر چنین کاری انجام دهم. دوست ندارم مردم فکر کنند من کلاهبردارم و آنها را گول می زنم. کسی که می خواهد در چین برای خودش زندگی درست کند نباید سراغ این کار برود.»
هیات رییسه اتاق تهران - عکس: آکو سالمی
برنامه و بودجه سال آینده بزرگ ترین نهاد بخش خصوصی کشور تصویب شد
گروه بازرگانی: دبیرکل اتاق تهران در آخرین نشست هیات نمایندگان دوره ششم این اتاق ضمن دفاع از عملکرد آنها، دستاوردهای این دوره را موفقیت آمیز و واجد اهمیت دانست
در این نشست پس از گزارش محمد مهدی راسخ درباره برنامه های آینده اتاق تهران، پیش نویس برنامه و بودجه این اتاق در سال 1390 به تصویب هیات نمایندگان رسید. دبیر کل اتاق تهران درباره جزئیات بودجه سال آینده گفت: مجموع درآمد اتاق در سال آینده، حدود 103 میلیارد ریال برآورد شده است که 30 میلیارد ریال آن به امور جاری، 55 میلیارد و 300 میلیون ریال بودجه عملیاتی و 18 میلیارد ریال نیز به سایر بخش ها اختصاص یافته است. دبیر کل اتاق تهران خاطرنشان کرد: بر مبنای آنچه که در سال 1389 اتفاق افتاد و براساس برنامه ریزی های جدید، مجموع هزینه ها به حدود 98 میلیارد و 200 میلیون ریال رسید که 5 میلیارد و 100 میلیون ریال نیز مازاد بودجه سال گذشته بوده است.
محمدمهدی راسخ با اشاره به دستاوردها و موفقیت های اتاق طی چهار سال گذشته گفت: در ابتدای دوره تصویب شد تا قبل از دستور جلسه در هر نشست، سه نفر از اعضای هیات نمایندگان سخنرانی داشته باشند و دیدگاه و نظرات خود را بیان کنند. اتاق تهران هم همواره این نظرات را جمع بندی می کرد و ماحصل آن را در اختیار مسوولان امر قرار می داد.
راسخ همچنین عملکرد واحدهای مختلف اتاق را به طور خلاصه برای هیات نمایندگان در طول این چهار سال ارائه کرد. دبیرکل اتاق تهران ادامه داد: در طول چهارسال گذشته، هیات نمایندگان 46 جلسه رسمی برگزار کرده که به طور متوسط، هر ماه یک جلسه برپا شده است. هیات رییسه اتاق تهران هم 165 جلسه یعنی به طور متوسط هر هفته یک جلسه برگزار کرده است. در این جلسه ها تهیه و تدوین برنامه و بودجه اتاق، نحوه ارتباط با قوای سه گانه، بررسی و تصویب طرح های پژوهشی و طرح موضوعات مرتبط پیگیری و اجرایی شده است. راسخ در مورد کمیسیون های اتاق تهران نیز گفت: شش کمیسیون تخصصی در اتاق داریم که جلسات خود را به طور مرتب برگزار کردند و نکته قابل توجه آن نیز حضور پررنگ هیات نمایندگان اتاق در جلسات کمیسیون ها بود.
محمدمهدی راسخ همچنین در مورد طرح های علمی، تحقیقاتی و پژوهشی اتاق تهران گفت: در این دوره دو مرکز پژوهشی در اتاق تهران ایجاد کردیم که بسیار پربار و فعال حاضر شدند و آثار خوبی نیز از طریق این دو مرکز چاپ و منتشر شد که بهترین نمونه آن کتاب هدفمندی یارانه ها و تاثیر آن بر صنعت و خانوار بود که محصول همکاری مشترک با دانشگاه صنعتی شریف بود.
دبیرکل اتاق بازرگانی تهران همچنین از گزارش هایی نام برد که در این مراکز تهیه شده و با کمک هیات نمایندگان و با استفاده از نظرات آنان تکمیل و برای قوای سه گانه ارسال شده است. راسخ در این زمینه به گزارش هایی در مورد اصلاح نرخ ارز، تعیین نرخ سود بانکی، بهبود فضای کسب و کار، سازماندهی تشکیلات مرتبط با بخش خصوصی نام برد که تعدادی چاپ شده و برخی هم در دست چاپ است. همچنین از تز دانشجویان دوره کارشناسی ارشد و دکترا با موضوعات مرتبط حمایت شده است. راسخ ادامه داد: در بخش بین الملل نیز اتاق تهران همیشه پذیرای سفرا و رایزن های بازرگانی خارجی بوده و دیدارهای متعددی نیز در این زمینه با هماهنگی امور بین الملل برقرار شده است. در این دوره اتاق تهران 29 هیات به کشورهای خارجی فرستاده و هم چنین پذیرای 22 هیات از خارج کشور بوده و در این میان تفاهمنامه و توافقنامه هایی نیز با اتاق های بازرگانی شهرهای بزرگ کشورهای همسایه امضا شده است.
دبیرکل راسخ هم چنین از برگزاری موفق جلسات صبحانه با مسوولان و دعوت وزیران بازرگانی، نیرو، نفت، اقتصاد، کار و امور اجتماعی، ارتباطات، راه و ترابری و مدیران و مسوولان دولتی مثل روسای سازمان بورس، سازمان خصوصی سازی و رییس کل بانک مرکزی نام برد و برگزاری این جلسات را دال بر موفقیت های اتاق بازرگانی تهران دانست.
دبیرکل اتاق بازرگانی و صنایع و معادن اتاق تهران هم چنین با اشاره به برگزاری کلاس ها و دوره های متعدد آموزشی در اتاق تهران برای اعضا، کارکنان و فعالان بخش خصوصی از توافق مهم این اتاق با دانشگاه صنعتی شریف برای برگزاری دوره MBA مخصوص مدیران بخش خصوصی یاد کرد که اولین دوره آن هم از ابتدای مهرماه آغاز شده است.
راسخ هم چنین در مورد خدمات اتاق به اعضا گفت: طی چهار سال گذشته 150 هزار گواهی مبدا و 13 هزار و 970 کارت بازرگانی جدید صادر شده است. هم چنین 36 هزار و 590 کارت نیز تمدید اعتبار شده است. نمایندگان اتاق در هیات های حل اختلاف تاکنون 19 هزار و 67 جلسه برگزار کرده اند و به 146 پرونده رسیدگی کرده اند هم چنین نمایندگان اتاق در 330 شعبه سازمان تامین اجتماعی حضور فعال داشته اند. در بخش خدمات رسانی نیز حدود 5 هزار مشاوره حقوقی و 18 هزار مشاوره بازرگانی و مالیاتی به اعضا داده شده است.
راسخ هم چنین از همایش های برگزار شده توسط اتاق تهران، حمایت مادی و معنوی از برگزاری سمینارها و همایش های بخش خصوصی، خرید و ساخت ساختمان جدید اتاق تهران، الکترونیک کردن امور جاری اتاق و تمدید گواهی ایزو 9001 به عنوان بخشی دیگر از اقدامات اتاق تهران نام برد. دبیرکل اتاق تهران در پایان سخنان خود به این نکته نیز اشاره کرد که هر ساله تمامی حساب ها، درآمدها و هزینه های اتاق تهران توسط یک موسسه مستقل حسابرسی شده و مجموع صورت های مالی و حساب های اتاق تهران مورد تایید حسابرس قرار گرفته است.
این آخرین نشست دوره ششم هیات نمایندگان اتاق تهران بود. انتخابات اتاق های بازرگانی قرار است در تاریخ 4 اسفندماه برگزار شود.
آزمایش های رفتارگرایان بی اعتبار است
نویسنده: ریچارد مکینز
«اگر محیط انتخاب را به شدت محدود کنیم می توان به آسانی اثبات کرد که مردم غیرعقلایی هستند.»
هر دو دسته روانشناسان رفتاری و اقتصاددانان رفتاری، ایرادات زیادی در شیوه های تحلیل اقتصاددانان پیدا کرده اند. انتقادات آنها از قالب استانداردی پیروی می کند. رفتارگرایان مدرن ابتدا فرض را بر این می گذارند که اقتصاددانان جریان اصلی (نئوکلاسیک) در مدل هایشان فرض می گیرند مردم هنگامی که به زندگی روزانه خود مشغول هستند کاملا(یا تقریبا ) عقلایی رفتار می کنند؛ یعنی اینکه بگوییم مردم تقریبا در هر موقعیت انتخاب، تخمین های دقیقی از هزینه ها و فایده ها (تنزیل شده به نحو دقیق بر اساس ریسک و زمان) دارند. سپس رفتارگرایان اصرار دارند که بگویند بیشتر اقتصاددانان کنونی واقعا به مدل هایشان باور دارند؛ یعنی آنها واقعا معتقدند که مردم در معاملات روزانه خود کاملاعقلایی رفتار می کنند.
رفتارگرایان پافشاری می کنند که برخلاف آنچه اقتصاددانان فرض می گیرند، مردم به شیوه های گوناگون غیرعقلایی نیستند؛ آنها «غیرعقلایی پیش بینی پذیر» هستند، اما مردم در قیاس با روش های پیشنهادی رفتارگرایان، «عقلایی» پیش بینی پذیرتری هستند. حقیقتا این چیزی است که من دست کم از یافته های یک رفتارگرای سرشناس پیدا کرده ام.
انتخاب بین امور قطعی و برد و باخت: سرچشمه غیرعقلایی بودن؟
رفتارگرایان کنونی نظرسنجی ها و آزمایش هایی را تدارک دیده اند که تعدادی از «نابهنجاری ها» در تصمیمات و رفتار مردم را برملامی سازد. به نظر می آید این نظرسنجی ها و آزمایش ها نشان می دهند مردم در محاصره مجموعه سوگیری های جدی تصمیم گیری قرار دارند به این معنا که آن طور که اقتصاددانان فرض می گیرند کاملاعقلایی نیستند و نمی توانند باشند. به راستی، رفتارگرایان بسیاری از سوگیری ها و ایرادات تصمیم گیری را آشکار کرده اند که منجر به بسیاری «عدم عقلانیت های» مستند در بین موضوع های آزمایش انسانی شده است که انسان واقعا متحیر می شود چرا آنها معتقدند خودشان قابلیت نوشتن به نحو عقلایی در موضوع عدم عقلانیت های مردم را دارند.
سپس رفتارگرایان بسیاری از تحلیل های اقتصادی مدرن را رد می کنند چون که آنها را گمراه کننده، اگر چه نه کاملانامعقول دانسته و پیشنهاد می کنند که روش بهتر پیش بینی رفتار اقتصادی از طریق نظرسنجی ها و آزمایش ها درباره چگونگی گرفتن تصمیمات واقعی مردم است. این آزمایش ها به آسانی قابل تکرار است، آنها «کرم های میوه» علم اجتماعی هستند، چون که آزمایش کنندگان را قادر می سازد تا تحلیل تصویر به تصویر از آنچه مردم انجام می دهند بکنند نه آنچه اقتصاددانان از آنها استنباط می کنند.
رفتارگرایان مدرن به خاطر این کارهای اکتشافی، با کتاب های پرخواننده و برخی اوقات پرفروش پاداش گرفتند که سرشناس ترین آنها ریچارد تالر و کاس سانستین با کتاب «سقلمه» (2008) و دان آریلی با «غیرعقلایی پیش بینی پذیر» (2008) هستند. دانیل کاهمن یکی دیگر از روانشناسان رفتاری هم به خاطر نشان دادن بی پایه بودن مداوم فرض عقلانیت کامل یا نامقیدی ادعایی اقتصاددانان جایزه نوبل دریافت کرد.
رفتارگرایان قطعا نکات مهمی مطرح می کنند. مردم آنگونه که اقتصاددانان می گویند عقلایی نبوده و نمی توانند باشند. زمانی که کمیابی همه جاگیر در جهان واقع، مردم را مجبور به انتخاب کردن می کند، به کمال رسیدن در هر چیزی، گزینه عملی نیست. خیلی ساده باید گفت کمال یابی، ارزش وقت و انرژی ذهنی لازم برای رسیدن به آن را ندارد. به علاوه آن طور که هربرت سیمون نیم قرن پیش تشخیص داد، مغز انسان به حد کافی قدرتمند نیست و جهان واقعی آنچنان انباشته از نااطمینانی است که نمی توان محاسبات پاک و پاکیزه لازم برای انتخاب هایی که کاملاعقلایی باشند انجام داد.
به علاوه اگر مردم واقعا آن طور که اقتصاددانان فرض می گیرند کاملاعقلایی بودند هیچ نکته ای وجود نداشت تا اساتید اقتصاد عقلانیت کامل را به دانشجویان خود تبیین کنند. دانشجویان کاملاعقلایی قطعا بدون آموزش هم قادر به درک عقلانیت کامل خود بودند؛ بنابراین همه تحصیلات اقتصادی به هدر می رفت و به تبیین ماهیت و دلالت های عقلانیتی اختصاص می یافت که نه فقط اقتصاددانان ممتاز، بلکه مردم عادی کاملاعقلایی هم می دانستند. به راستی اگر مردم کاملاعقلایی بودند همه تحصیلات و نه فقط تحصیل اقتصاد، کار بیهوده ای بود.
رفتار عقلایی پیش بینی پذیر از «غیرعقلایی ها»
اما برای اینکه مشکلات این نوع تفکر را بفهمیم، یکی از آزمایشات اصلی را ملاحظه کنید که رفتارگرایان کاهنمن و اموس تورسکی به عنوان شاهدی برای محدودیت های عقلانیت کامل استفاده کردند تا آن را به عنوان پیش فرض رفتاری در نظر بگیرند. آنها دو گزینه به افراد مورد آزمایش پیشنهاد دادند: گزینه الف پاداش «قطعی» به مبلغ مثلا800 دلار بود. گزینه ب قماری با پاداش انتظاری 850 دلار بود: در این حالت برد و باختی، افراد شانس 85 درصدی دریافت 1000 دلار و شانس 15 درصدی دریافت هیچ چیز داشتند. رفتارگرایان گزارش می دهند که «بیشتر» افراد گزینه الف را انتخاب می کنند، با وجود اینکه ارزش انتظاری آن 50 دلار کمتر از گزینه ب است. به نظر رفتارگرایان این انتخاب اکثریت، گونه ای از «عقلانیت محدود» را به نمایش می گذارد. به عبارت دیگر، تصمیم گیری عقلایی افراد مورد آزمایش، به خاطر محدودیت های ذهنی در پردازش اطلاعات و ظرفیت محاسباتی از کار می افتد، به خصوص که ریسک گریزی را هم داریم (ریسک گریزی در کسانی دیده می شود که شدیدا طرفدار گزینه الف هستند.)
من این آزمایش انتخاب عینی را با دانشجویان MBA (ورزیده بازرگانی) که کاملاشاغل و مدیر بودند در آغاز نخستین جلسه کلاس با آنها تکرار کرده ام، پیش از اینکه مفاهیم عقلانیت، تصمیم گیری یا هر مفهوم اقتصاد خرد و خطوط تحلیل را بحث کنیم. دقیقا همان طور که کاهنمن و تورسکی گزارش می کنند «اکثریت بزرگی»- بین 70 و 85 درصد- دانشجویان MBA من گزینه الف را انتخاب می کنند که حالت با دریافتی قطعی است، اما آیا اندیشه ورزی اقتصادی متعارف، توانایی پیش بینی چنین بروندادی را ندارد؟ همان طور که دولت طی چهار دهه قبل تبیین کرد (و اقتصاددانان در دوره های پیشین فرض کرده بودند،) ارزش انتظاری تمام آن چیزی نیست که برای تصمیم گیری اهمیت داشته باشد. آنچه رفتارگرایان فراموش کردند این است که واریانس بروندادها نیز در ارزیابی گزینه ها اهمیت دارد. گزینه الف هیچ واریانسی ندارد؛ گزینه ب واریانس زیادی دارد به طوری که برونداد از صفر تا 1000 تغییر می کند؛ بنابراین به نظر بسیاری از انتخاب کنندگان، گزینه الف شاید ارزشمندتر از گزینه ب باشد. به راستی اگر ارزش انتظاری تمام چیزی بود که اهمیت داشت مردم هرگز بیمه را نمی خریدند. آیا خرید بیمه رفتار غیرعقلایی است؟
اقتصاددانان از هیچ دانش و تخصص خاصی برخوردار نیستند که چرا مردم اشیا را آن طور که می خواهند ارزش گذاری می کنند. به راستی می توان انتظار داشت، ارزش (منفی) واریانس هنگام انتخاب کردن در بین انتخاب کنندگان تفاوت داشته باشد همان طور که ارزش شکلات در بین خریداران آن فرق می کند. حرف اصلی که ما اقتصاددانان می توانیم بگوییم این است که مردم دفعات خرید خود را با توجه به قیمت تغییر می دهند (قانون تقاضا). منظور این است که اقتصاددانان درک پیشینی ندارند که چگونه مردم بین دو گزینه دست به انتخاب خواهند زد؛ اما آنها توانایی پیش بینی دارند که اگر پاداش گزینه الف از 800 دلار به مبلغ پایین تری برسد، افراد بیشتری گزینه ب را انتخاب خواهند کرد. این را «عقلانیت پیش بینی پذیر» می نامیم. با توجه به اینکه درصد انتخاب گزینه الف به سرعت رو به کاهش گذاشت زمانی که مبلغ قطعی به 750 دلار و کمتر از آن سقوط کرد به نظر می آید که دانشجویان MBA من عقلایی پیش بینی پذیر باشند. پرسشی مطرح می شود: چرا در این آزمایش، تفاوت بین مبلغ گزینه قطعی و مبلغ انتظاری در حالت قمار، این قدر اندک و فقط 50 دلار است؟ آیا هدف از این کار، کمک به رفتارگرایان بود تا میزان بالای «غیرعقلایی بودن» را ثابت کنند؟
به همین ترتیب، اقتصاددانان می توانند پیش بینی کنند که اگر واریانس گزینه ب کاهش یابد، با فرض ثابت بودن گزینه الف، درصد بیشتری از مردم گزینه ب را انتخاب خواهند کرد. من نیز همین آزمایش را در کلاس های مختلف با کاهش دادن واریانس گزینه ب انجام دادم. برای مثال به دانشجویان اجازه برداشتن «کوپن» از «بشکه الف» دادم که حاوی فقط یک کوپن با ارزش نقد شوندگی 800 دلار بود. یا آنها امکان برداشتن کوپن از «بشکه ب» داشتند که 85 درصد «کوپن ها» ارزش نقدشوندگی 1000 دلار و بقیه ارزش نقدشوندگی صفر داشت. کاملاپذیرفتنی است که درصد دانشجویانی که بشکه ب را انتخاب می کنند، بالاتر از آزمایش اول من است که در بالاتوصیف شد. وقتی به آنها می گفتم آنها 100 بار امکان بیرون کشیدن کوپن از بشکه ب را دارند که 85 درصد کوپن ها 10 دلار ارزش دارند، درصد انتخاب گزینه ب دوباره افزایش می یافت. دانشجویان نه غیرعقلایی پیش بینی پذیر، بلکه عقلایی پیش بینی پذیر هستند.
رفتارگرایان نیز استدلال می کنند اینکه چگونه گزینه ها «چارچوب بندی می شوند» بر انتخاب ها تاثیر می گذارد. من هم می پذیرم. وقتی که من گزینه های الف و ب را به صورت «کار تجاری خطرپذیر الف» و «کار تجاری خطرپذیر ب» توصیف کردم، درصد دانشجویان MBA که «کار تجاری خطرپذیر ب» را انتخاب می کنند، نسبت به درصدی که «گزینه ب» را انتخاب می کنند کاهش می یابد. تغییر در نام گذاری باعث می شود تا دانشجویان به شکل روشن تری درباره نفع مالی خودشان (یا روسایشان) در دو سرمایه گذاری خطرپذیر فکر کنند. شاید نیز دانشجویان «کار تجاری خطرپذیر ب» را این طور تفسیر کنند که واریانس کمتری از «گزینه ب» دارد چون در کسب و کار، هر کار خطرپذیری معمولاجزئی از کل پرتفوی کارهای خطرپذیر است، با متنوع سازی در پرتفوی، ریسک موجود در امور خطرپذیر که جداگانه فرض شود، کاهش می یابد.
در آزمایش انتخاب اولی بین گزینه های الف و ب، حتی اگر به موارد آزمایش پس از انتخابشان گفته شود چه درصدی هر گزینه را انتخاب کردند، به آنها هیچ شانسی داده نشده بود تا براساس آن اطلاعات عمل کنند. به عبارت دیگر، آزمایش ها صراحتا اجازه یادگیری را نمی داد. به علاوه، موارد آزمایش هیچ انگیزه یا نفع شخصی در انتخاب های انجام داده نداشتند که می توان احتمال داد بیشتر موضوعات آزمایش، با بی دقتی (و عقلایی نیز) انتخاب کرده اند.
من بخشی از این ایرادات در آزمایش ها را با گفتن این نکته به دانشجویان MBA که 75 درصد گزینه الف را انتخاب کرده بودند و بقیه گزینه ب را انتخاب کردند، رفع کردم. سپس یک مقاله گروهی به آنها تکلیف دادم تا به دو پرسش پاسخ دهند:
* نخست، با توجه به تقسیم انتخاب ها بین الف و ب، انتخاب کنندگان گزینه الف یا گزینه ب پولی برای مذاکره باقی می گذارند؟
* دوم اگر پولی روی میز باقی بماند چه ابزارهایی می توانند تعبیه کنند تا بخشی یا تمام آن پول را بردارند؟
برای اکثریت غالب 160 دانشجو یا این حدودها در سه کلاس من، تکلیف به نظر آسان می رسید (من غالبا نمره ای که به این تکلیف می دهم الف است.) همه آنها نتیجه گرفتند که ارزش مورد انتظار گزینه ب، 850 دلار بود که یعنی به طور میانگین 50 دلار توسط همه انتخاب کنندگان گزینه ب روی میز باقی مانده است. به علاوه، اساسا همه گروه ها بی درنگ روشی تهیه می کنند که تمام یا بخشی از دلارهای اضافی را بتوان به جیب زد. بیشتر گروه ها پیشنهاد دادند بقیه دانشجویان همکاری کنند؛ به طوری که همه توافق کردند گزینه ب انتخاب شود و مبالغ جمع شده را برابر تقسیم کنند. این راه حل بدی در محیط کلاس نسبتا کوچک نیست.
سایر گروه های دانشجویی راه حل کارآفرینانه تری طراحی کردند. آنها پیشنهاد دادند بیاییم انتخاب کنندگان گزینه الف را ترغیب کنیم انتخابشان را به گزینه ب تغییر دهند با این پیشنهاد که به آنها مبلغ قطعی 801 دلار بدهیم؛ به شرط اینکه قرعه برداشتن را به کسانی بسپارند که به آنها 801 دلار می دهند. برخی دانشجویان حتی تشخیص دادند که پیشنهاد مبلغ قطعی 801 کارگر نمی افتد و به جنگ قیمت دهی برای انتخاب کنندگان گزینه الف می انجامد (بر تعداد دانشجویانی که انتظار می رود قیمت قطعی را انتخاب کنند، افزوده می شود؛ یعنی تعداد کسانی که انتظار می رفت گزینه ب را انتخاب کنند و حالابه سمت گزینه الف تمایل می یابند، بیشتر می شود.)
تعدادی از گروه های دانشجویی نیز پیشنهاد دادند که بی میلی انتخاب کنندگان گزینه الف در قمار کردن روی گزینه ب را می توان تا حدی با ارائه بیمه به انتخاب کنندگان گزینه الف در برابر ریسک منفی هیچ چیز دریافت نکردن هنگام انتخاب گزینه ب از بین برد. البته قیمت بیمه، مقداری از منافع در انتخاب گزینه ب را با خود می برد.
طی سال ها، چندین دانشجوی من، این تحلیل را جلوتر برده و تشخیص دادند که اگر گزینه های الف و ب سرمایه گذاری های خطرپذیر جهان واقعی بود، ارزش های بازاری آنها با توجه به تقسیم شدن انتخاب هایی که بین آنها می شود، بالاو پایین می رود. اگر اکثریت زیاد انتخاب کننده ها گزینه الف را انتخاب می کردند، پس قطعا افراد در محیط بازار دنیای واقع که گزینه الف پیشنهاد می شد، انگیزه داشتند تا «قیمت اعلام شده» 800 دلار خود را پایین تر آورند، باعث سوق یافتن تقسیم انتخاب ها به سمت گزینه ب می شوند. آیا می توان فکر کرد این اتفاق نمی افتد؟ اما اتفاق می افتد. انبوه مردم ریسک گریز در جست وجوی امنیت، اوراق خزانه دولتی را می خرند که مطمئن تر از اوراق قرضه شرکت ها هستند. نتیجه این می شود که نرخ بازده اوراق قرضه دولتی نسبت به اوراق قرضه شرکت ها کاهش می یابد؛ به طوری که این تفاوت بازده باعث می گردد بیشتر خریداران آینده اوراق قرضه دولتی به سمت خرید اوراق قرضه شرکتی با بازده بالابروند.
درس هایی که فراگرفتیم
درس اخلاقی که از زنجیره آزمایش های کلاس درسی من گرفته می شود، ساده است: می توان به آسانی اثبات کرد مردم غیرعقلایی هستند اگر محیط انتخاب را به شدت محدود کنیم، انتخاب کنندگان را از دانستن اینکه دیگران چکار می کنند محروم کنیم، جلوی انتخاب کنندگان را از تصحیح تصمیمات اشتباه بگیریم و اطمینان دهیم که انتخاب های «بد» پیامدهای اقتصادی (و پولی) و اثرات بعدی بر انگیزه های مردم برای آموختن و اقدام کردن بر اساس انتخاب های خطای خود و دیگران ندارند. در چنین محیط هایی بیرون کشیدن تصمیمات غیرعقلایی، به راحتی گرفتن ماهی از تشت آب است.
من نمی گویم که مردم «کاملاعقلایی» هستند. «عقلانیت کامل» که بیانی برای ماهیت انسان باشد که از ابزار نظری تفکیک می یابد هیچ معنا و مفهوم تکاملی ندارد. اگر انسان های اولیه در جست وجوی رسیدن به عقلانیت کامل در تصمیمات خود می بودند، آنها به این خاطر مرده بودند چون که تمام وقت خود را صرف بهتر کردن محاسبات هزینه- فایده می کردند.
به کمال رسیدن در انتخاب ها ناممکن و غیر اقتصادی است، دقیقا همان طور که در جهان کمیابی، ساخت یک خودروی کاملاایمن، ناممکن و غیراقتصادی است.
مردم شامل اقتصاددانان، تصمیم گیران ناقصی هستند چون که محدودیت های ذهنی دارند، اما این واقعیت به معنای شکست بازارها نیست. بازارها واقعا کارهایی بیشتر از ترغیب به تخصیص بهینه منابع با توجه به خواسته ها و منابع می کنند. بازارها اقدام به ترغیب شرکت کنندگان بازار به عقلایی تر رفتار کردن می کنند چون در غیر این صورت آنها باید بابت غیرعقلایی بودن هزینه ای بپردازند؛ بنابراین بازارها به اقتصاددانان اجازه می دهند- نه اینکه ملزم سازند- تا فرض کنند که مردم عقلایی تر از حالتی هستند که احتمالادر محیط آزمایشگاهی پیدا می شود، جایی که انگیزه ها و اطلاعات معناداری نداریم و فشارهای بازار غایب است
منبع: HBR
ساعت 7:01 صبح. در حال رانندگی
وای باز هم افتادم توی ترافیک. خوشحالم که این روزها لری قبل از 11 صبح نمی رسد. فکر می کنم قبل از جلسه دو نفره مان بتوانم کلی کار انجام دهم به شرطی که لیزا محاسبات اداره اروپا را دیروز به اتمام رسانده باشد.
به محض اینکه او اعداد را بدهد، می توانیم مورد را به اتمام برسانیم. وقتی برنامه توسعه پیشنهادی را به لری نشان دهم، مطمئنا خوشش می آید و می گوید من حرف ندارم. شاید هم بالاخره بگوید که حاضر است مرا مدیر عامل کند.
بیچاره شیلا، امروز صبح به نظر حالش خوب نمی رسید. «امی» دیشب سرفه می کرد. امیدوارم دوباره سرما نخورد، نمی خواهم شیلاجمعه مریض باشد. در رستوران میز رزرو کرده ایم. باورم نمی شود پانزده سال است ازدواج کرده ایم. نمی توانم صبر کنم تا او گردنبند الماسی که برایش خریده ام را ببیند.
وای به نظر می رسد امروز اینجا به پارکینگ تبدیل شده است. شاید لیزا همین الان هم رسیده باشد. بهتر است همین الان چند تا زنگ بزنم.
ساعت7:14 صبح
{به لیزا زنگ می زند} «سلام لیزا، منم، پاول. می خواستم دو تا نکته را بگویم. اول اینکه حال مادرت چطور است؟ دیشب شب خوبی داشت؟ ... اوه، وای... از شنیدنش متاسفم. خواهش می کنم به او بگویی که من و شیلابرایش دعا می کنیم. نکته دوم اینکه می خواستم ببینم اعداد را حاضر کردی؟ امروز برای جلسه 1:30 می خواهمشان. وای؟ دکترش ساعت چند است؟... نه نگران نباش، کاری که لازم است را بکن، من راهی برای به دست آوردن اعداد پیدا می کنم. خواهش می کنم زمانی که راه افتادی که به شرکت بیایی به من زنگ بزن.»
لعنتی. برنامه صبحم به هم ریخت. حالاباید سعی کنم قبل از جلسه خودم اعداد را به دست بیاورم.
نمی توانم حتی تصور کنم که نگهداری از یک مادر مریض چقدر سخت باید باشد، ولی لیزا واقعا تمرکزش را از دست داده است. او یک مدیر عملیات عالی بود، ولی الان تنها به مادر مریضش فکر می کند. کار در زندگی او یک اولویت بود، ولی الان... می دانم که او سازمان دانر را به اندازه خودم دوست دارد. همیشه هم می گوید که چقدر فضای کاری از ده سال پیش که من به سازمان آمدم بهتر شده است.
این همه مدت؟ اولین باری که لری در مورد سازمان دانر گفت را به خوبی به یاد دارم. یادم می آید که تغییر دادن شغلم به نظرم دیوانه وار ترین کار ممکن بود، ولی او آنقدر اصرار کرد که قبول کردم و او راست هم می گفت. کار ما بالاو پایین های خودش را داشته است، ولی همیشه هم عالی بوده است.
مسلما زمان بازنشستگی لری رسیده است. فکر می کنم که می خواهد مرا مدیر عامل کند. جورج هم امیدوار است که مدیر عامل باشد، ولی فکر می کنم که با گزارش دادن به من مشکلی نداشته باشد.
جورج در دو سال اخیر زیر دست لری خوب کار کرده است. او از ارتقایش به سمت معاونت از شادی داشت بال در می آورد. در مورد کارهای فنی حرف ندارد، ولی در زمینه ارتباط با مشتریان باید تجربه بیشتری کسب کند. همیشه با لری بگومگو دارد، تعجب می کنم که لری از دستش عصبانی نمی شود.
ولی وقتی حرف به کارکنان می رسد، لری می تواند خیلی سنگ دل باشد. او می گوید که لیزا اواخر خوب کارنمی کند و حتی پیشنهاد می کند که او را اخراج کنم، ولی لیزا را اخراج کنم؟ حتی به آن فکر هم نمی توانم بکنم، چه برسد بخواهم به خودش بگویم. لیزا همیشه دست راست من بوده است. او فکرم را قبل از اینکه کاری بکنم می خواند. مسلما جیم یا آندرا می توانند نقش او را به عهده بگیرند، ولی چیز های زیادی را باید یاد بگیرند. یادم باشد با لیزا در مورد کم کردن فشار کاری اش صحبت کنم یا شاید حتی بهتر باشد برای مدتی مرخصی بگیرد که با خیال راحت به مادرش برسد. من واقعا می خواهم لیزای قبلی برگردد.
ساعت 7:38
وای، اگر بدوم از این ماشین تندتر می روم. یادم است چه روز های خوبی که با لری می رفتیم، می دویدیم و درباره آینده صحبت می کردیم. به عنوان یک پیر مرد، خیلی خوب می دوید. تا سه سال پیش که یک حمله قلبی داشت. باورم نمی شد وقتی گفت که می خواهد دوباره شروع به دویدن کند و توی ماه آوریل در مسابقات ماراتون بوستون شرکت کند. خواهش می کنم لری، به همان گلف و قایقرانی اکتفا کن.
فکر می کنم برای او سروکار داشتن با استراتژی ها و اعداد لذت بخش باشد. کلی کار آماده سازی انجام داده ایم، ولی دیگر آماده ایم. به محض اینکه چراغ سبز را بدهد، می توانیم شروع کنیم. فکر می کردم که خودش بیشتر از اینها بخواهد درگیر کار شود، ولی نشد. شاید این هم شیوه او برای کنار کشیدن است.
ولی سوال این است که چه نظری می دهد؟ فکر می کنم که او از اینکه می تواند به گلف برسد، خوشحال می شود و اینکه به ریاست هیات مدیره اکتفا کند، به او کمک می کند که در عین اینکه کنترل کارها را به دست دارد، از فعالیت های روزمره دور بماند.
7:51 صبح
ترافیک از این بدتر هم می شود؟ بهتر است به جاستین زنگ بزنم، ببینم از آن پیام عجیب که برایم گذاشته بود، چه منظوری داشت. «سلام جاستین، تو هم به «راندی روز» بگو. این کار تو است. البته من فکر می کنم قضیه با مذاکره حل می شود. به آنها یاد آوری کن که در سال چقدر کار برای آنها تولید می کنیم. به من هم نتیجه را خبر بده.»
باورم نمی شود. باز هم مشکل؟ باورم نمی شود که آنها می خواهند از ما سوء استفاده کنند. البته جاستین هم حق دارد. قراردادی که لیزا ایجاد کرده است، در این مورد کمی مبهم است. ولی خوب باز هم ما سالانه اندازه دو میلیون دلار برای آنها ایجاد در آمد می کنیم. ولی فکر می کنم که راندی آدم خوبی است و برای ما کلی کار تا حالاکرده است. حالاتنها به خاطر یک صورت حساب رابطه مان را با آنها قطع کنیم، زیاد عاقلانه به نظر نمی رسد.
8:08 صبح
{تماس با شیلا} «سلام عزیزم. حالت بهتر است؟ شاید بهتر باشد بعد از رفتن بچه ها کمی بخوابی. باشه، گوشی را به کوین بده... سلام کوین. امیدوارم امتحانت را خوب بدهی. آره شب با هم بیس بال تمرین می کنیم.... آره من همه وسایل لازم را دارم.... نه فکر نمی کنم تامی برای انداختن توپ مناسب باشد. او دونده خوبی است.... خوب گوشی را بده به امی، آها مامان کارم دارد؟ باشه پس گوشی را بده به مامان...جانم؟ اوه نه من نمی توانم لباس ها را از خشک شویی بردارم. ده دقیقه پیش از جلوی آن رد شدم.... باشه، پس به امی سلام برسان. خداحافظ.»
یادم باشد با پدر تامی در مورد اینکه چرا به او اجازه نمی دهم توپ را پرتاب کند حرف بزنم. او باید بداند که بچه اش به عنوان توپ انداز زیاد استعداد ندارد.
8:16 صبح
استادیوم آنجاست. چه روزهای خوبی با دیدن بازی های بیس بال با بابا داشتم. عالی بود، خانوادگی برای دیدن بازی ها می رفتیم. برای بابا و مامان تعادل برقرار کردن کار و خانه خیلی سخت بود، ولی کارشان حرف نداشت. آنها مدل های عالی برای من بودند. من و گریسی همیشه بعد از مدرسه به کارخانه می رفتیم. همیشه شلوغ بود و کار گروهی کارکنان حرف نداشت. همه کارکنان احساس مالکیت می کردند و مسوولیت پذیریشان حرف نداشت. فرمول پدر و مادر هنوز هم عالی است. اینکه با همه، کارکنان، مشتریان، فروشندگان و ... با احترام و همدردی برخورد کن و مطمئن باش با وفاداری و بهره وری جوابت را می دهند. چقدر با من صبور بودند، وقتی تغییر رشته می دادم و آخر که مدرک MBA گرفتم، چقدر خوشحال شدند.
وقتی مدیر عامل شدم، به همه دنیا نشان می دهم که دانر به کجا که نمی تواند برود. یادم باشد برای یکی از بازی های فصل بلیت بگیرم و مدیران سازمان و خانواده ام را ببرم. می خواهم این کار را در خانواده خودم هم به رسم تبدیل کنم.
8:22 صبح
دیوانگی است. بیشتر از یک ساعت در ترافیک بودم. یادم باشد به لیزا بگویم که دنبال دفتری در آن سمت شهر باشد. به این ترتیب زمان کمتری در رفت وآمد تلف می کنیم و فضای بیشتری هم خواهیم داشت. به لری هم این را بگویم خوب است.
10:52 صبح در شرکت
{مشغول حرف زدن با تلفن} «آره جورج، تو راست می گویی. کایاگان به ما نیاز دارد. ولی فکر نمی کنم آنقدر ها هم قدرت داشته باشیم که تو فکر می کنی. آنها واقعا به قیمت حساسند. اگر ما قیمت مان را کم نکنیم و آنها سراغ دیوالد بروند، بد می شود. آنها تا حالاهم چند قرارداد را با قیمت های پایینی که پیشنهاد داده اند گرفته اند. ما نمی توانیم الان در بیوتک ضعیف به نظر برسیم. شاید بهتر باشد با قیمت پایین وارد شویم و بعد قیمت را دوباره بالاببریم. باشه پس من فکر می کنم و بهت خبر می دهم.»
این جورج هم گاهی مغرور می شود ها. باورم نمی شود کل قرار داد را به قیمتی معادل 60 درصد قیمت ما می خواهند. نمی دانم سعی دارند ببینند ما تا کجا کوتاه می آییم یا اینکه آنها قیمت دستشان نیست؟ من نمی خواهم در حال حاضر این کار را از دست بدهم.
جورج فکر می کند که آنها در نهایت قرارداد را با خودمان می بندند. رویکرد او مانند لری است. مطمئنم اگر لری بود، با شنیدن قیمت آنها می گفت: «نه آقا، ما با این قیمت کار نمی کنیم» ولی این رویکرد تنها گاهی جواب می دهد.
یادم باشد ببینم سایر سازمان های بیوتک با چه قیمتی قرارداد بسته اند و اعداد را به کایاگان بدهم.
1:12 ظهر دفتر پاول
خوب، عدد های لیزا توی کدام پوشه است؟ آها این است و از لین بخواهم از لیزا بپرسد آیا این اعداد دقیق هستند یا خیر. شاید لین فرد مناسبی برای جانشینی لیزا باشد. هم تیز است و هم حواس جمع. خوب همه چیز را که پرینت کردم. جلسه توی کدام اتاق بود؟
4:12
باورم نمی شود که من و لری این همه وقت این همه اختلاف داشتیم؛ در حالی که فکر می کردم با هم موافقیم. یعنی چی که من باید خودم را جمع و جور کنم؟ این یعنی چی؟ «من تو را به عنوان نفر دوم در ذهن دارم؟» و بدتر از همه اینکه او می خواهد به جورج فکر کند؟ اینجا چه خبر است؟
5:24
پاول خودت را جمع و جور کن. حالالری فکر نمی کند که تو مناسب این کاری. ولی بدیهی است که من بهتر از جورج می توانم این کار را انجام دهم. شاید دلیلش قرارداد هایی است که جورج اواخر بسته است؛ ولی من کل کار را می شناسم. او تنها دو سال در سازمان بوده است. شاید به این دلیل است که جورج اواخر زیاد
دور و بر لری بوده است. او نمی تواند توانایی های مرا زیر سوال ببرد. مشتریان و فروشندگان عاشق من هستند. من توانایی هایم را بارها نشان داده ام. یعنی چی که من باید سخت گیرتر باشم.
به آدم بی اهمیتی مانند جورج تبدیل شوم؟ می توانم این کار را بکنم؟ می خواهم؟ اینجا هنوز جای من است؟
سوال: پاول برای گرفتن شغل چکار باید بکند؟