نویسنده: بهنام اسماعیلی، مسعود حق کیش
بررسی های تاریخی در مورد نظام سلطه جهانی نشانه از آن است که در چند قرن گذشته شیوه های استعماری و استثماری از سوی قدرت های بزرگ علیه کشورهای ضعیف تر به کار گرفته شده است. در دوره استعمار کهن که از قرن شانزدهم آغاز شد استفاده از قدرت نظامی برای اشغال و تصرف کشورها و سرزمین های دیگر به منظور غارت اقتصادی و ازدیاد حوزه نفوذ و سلطه فرهنگی مورد توجه بود. کشتار سرخپوستان آمریکا و تصرف سرزمین آنها و اشغال کشورهای آفریقا و تجارت بردگان سیاه پوست و بخش های وسیعی از قاره آسیا مانند هند و اندونزی و غارت منابع و ثروت های این سرزمین ها، از جمله اقدامات استعمارگران تا اواسط قرن بیستم بود. دوره استعمار نو از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به مرور جایگزین استعمار کهن شد. دراین دوره استفاده از نیروهای مزدور و وابسته بومی برای اداره منطقه زیرسلطه، جایگزین لشکرکشی و اشغال نظامی شد. سرویس های اطلاعاتی و امنیتی کشورهای سلطه گر، ماموریت شناسایی و جذب نیروهای بومی، کادرسازی و گماردن آنان در پستهای حساس و کلیدی کشور زیر سلطه را به عهده داشتند. نیروهای اجیرشده و مزدور نیز ماموریت داشتند منابع و ذخائر کشور خود را در اختیار استعمارگران قراردهند و مجری سیاست های سلطه گران باشند. حاکمیت نامحسوس اما قوی بر حاکمان چپاول و غارت ثروت های ملی آنها از سوی کشورهای سلطه گر، تخریب فرهنگ ملی و بومی، ایجاد فرهنگ التقاطی، وابستگی اقتصادی و اشاعه سکولاریسم از ویژگی های دوره استعمار نو است.
دوره سوم، استعمار فرا نو و سلطه گری نوین است که مبتنی بر ایجاد تغییر در جهان بینی، فرهنگ باورها، بینش ها، رفتار و نگرش های سیاسی، فرهنگی و مدیریتی با هدف تغییر نامرئی و نامحسوس فرهنگها و هویت ملت ها پایه ریزی گردیده است. سست کردن پایه های وحدت ملی، تشدید اختلافات داخلی، بی تفاوت ساختن مردم نسبت به فرهنگ و هویت ملی و خیرخواه جلوه دادن استعمارگران در افکار عمومی از مهمترین محورهای القایی استعمار فرا نو می باشد. استراتژیست های نظام سلطه و طراحان سیاست های استعماری با بهره گیری از تکنولوژی های پیشرفته و فناوری های مدرن اطلاعاتی و ارتباطی مانند سیستمهای پیشرفته الکترونیکی، شبکه های ماهواره ای رادیو و تلویزیونی و تکنولوژی های جدید مخابراتی که امکان رساندن پیام به صورت مستقیم به مخاطبان را دارد درپی تغییر فرهنگ، هویت، جهان بینی و بینشهای سیاسی، اقتصادی، مدیریتی و فرهنگی ملت ها هستند.
جان بولتون سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل در اظهاراتی می گوید: «ما اول سعی می کنیم رژیم را بی ثبات کنیم. با شکست آن ما به آنها حمله نظامی می کنیم. با اجرای این استراتژی ایران بابت ساده لوحی جوانان سکولار خود و بابت اشتباهی که روحانیون در اعتماد کردن به موسوی مرتکب شدند یا استقلال یا خون خواهند پرداخت.»
این اظهارات صریح و بی پرده زمانی در ذهن دشمن اجازه طرح و شکل گیری پیدا می کند که آنان با دقت در اندیشه های ناب امام راحل به این نتیجه می رسند که طیف جوانان سکولار شده پیوسته منتظر طرح مسایل علمی از آبشخور فکری خویش در جهان غرب بوده و قبل از اینکه آب را در کوزه و اقیانوس افکار خودی جست وجو کنند و از این زلال بی نظیر روح و فکر خویش را سیراب کنند، از مانداب های غرب به دنبال قطره های اندک هستند. مثال های فراوان این مطالب را در پهنه های مختلف علمی و مدیریتی کشور بارها دیده و شنیده ایم.
حضرت امام خمینی(ره) 35 الی 40 سال پیش تفکر خویش را روی شیوه حکومتی و مدیریتی متمرکز نمودند که برای اولین بار به صورت ابتکاری و کاملابرگرفته از مکتب الهی و سنت های اسلامی و سازگار با روح ایرانی موفق به خلق و راهبری انقلاب بزرگ اسلامی ایران شدند.
ایشان مراکز خبرگی را در حکومت به وجود آوردند که چه در امر انتخاب رهبر و چه در حراست از حریم قانون اساسی و چه در تشخیص مصالح نظام اقدام به ایفای نقش کنند؛ همه این مراکز خبرگی ساختار عملکردی پیوسته در طول زمان داشته اند. لیکن پاره ای به صورت خودکار و در زمان لازم نتیجه فعالیتهای خود را ارائه نموده اند و با این مکانیزم یک نظام هوشمند مدیریتی و مملکت داری به منصه ظهور می رسد.
نخبگان علم مدیریت در پهنه گیتی در ابتدا با انکار و سپس با تحیر انگشت به لب خویش گزیدند و بعد از آن بود که هوشمندی از دیارغرب جرات کرد و با مطالعه ایده های مدیریتی حضرت امام(ره) و با به کار گیری همان سازوکارهای پیشنهادی ایشان پهنه جدیدی را در حیطه علم مدیریت به جهان شناساند؛ مدیریتی که امام نازنین ما بی ادعا و ساده، بی تکلف و قوی، فقط در راستای ادای تکلیف دینی و تاریخی خویش ربع قرن پیش از این نوابغ مدرن آن را طراحی و اجرا کرده بود.
در سال 1994 میلادی «مایکل همر» اولین بارقه های شیوه «مهندسی مجدد» را در غرب با تالیف کتابی به همین نام مطرح کرد. وی در تکمیل چرخه PDCA «پرفسور دمینگ» در سازمان، به ویژه هنگامی که این چرخه از حرکت باز می ایستد، و در سایه تعاریف دقیقی که از مهندسی مجدد انجام داد توانست ثابت کند! (این موضوع قبلادر انقلاب ایران و در تدوین شیوه مملکت داری حضرت امام به صورت عملی ثابت شده بود.) که به وسیله بازنگری فرایندهای یک سازمان و ایجاد ارتباط میان آنها و نامگذاری بر فرایندهای جدید و شناساندن و ارائه آن در کنار ایجاد مراکز نخبگی درون سازمانی می توان منتظر تحولی شگرف در سازمان بود.
تعریف واضح و دقیق «مایکل همر» بدین صورت بود که مهندسی مجدد عبارت است از طراحی کردن دوباره فرایندهای سازمان به گونه ای انقلابی برای دستیابی به بهبود چشمگیر و جالب تر این که در بازچاپ های بعدی کتاب به آن اشاره می کند که از این طریق می توان به نگاه و مطالعه اش در آثار امام پی برد. «مایکل همر» به وضوح می گوید: «مدت های مدیدی به تعریف خویش دقت کردم و دنبال کلمه کلیدی در آن بودم. در ابتدا فکر می کردم که «فرایند» کلمه کلیدی تعریف است، سپس به این نتیجه رسیدم که شاید «بهبود» کلید واژه باشد ولی نتیجه نهایی را پس از سال ها یافتم، کلمه «انقلابی» کلیدواژه قطعی است.»
نکته ای که پس از مطالعه کامل کتاب به ذهن هر انسان صادقی می رسد این است که کدام توصیه و کدام فعل پیشنهادی در این کتاب است که حضرت امام(ره) آن را موشکافانه ندیده و اجرایی نکرده است؟ آیا انصافا حضرت امام(ره) کاشف و مبتکر شیوه مهندسی مجدد بوده اند یا غرب؟ و چرا ما این یافته شگرف را تئوریزه و استفاده مجدد ننموده ایم؟ آیا قصور نکرده ایم؟
به دور از نیات سیاسی و بدون تشبیه طیف جوانان سکولار شده به دانشمندان علوم مدیریتی ایران متمدن و اسلامی مان، نکته جالب تری را در این موضوع باید بازگو کرد و آن این است که 15 سال پس از انتشار کتاب مذکور، برخی از سازمان های داخل کشور با ایجاد مراکز نخبگی در داخل سازمان خویش به این بهبود چشمگیر دست پیدا می کنند و آنها را در قالب مقالات علمی در کنفرانس های بین المللی مطرح می کنند. البته نفس این عمل یعنی به کارگیری شیوه علمی در اجرا، بسیار پسندیده است و از شرکت های مجری داخلی بابت به کارگیری آن باید تقدیر نمود. ولی سوالاتی که اندیشمندان ما باید پاسخ گویند این است که: تا کی باید مدیریت پروژه ها و سازمانها را فقط در قالب اسامی و بسته بندیهای پر زرق و برق مثل «ISO»، «EFQM»، «MBA»، «PMBOK» جست وجو کرد؟ تا کی ما باید به مصرف مضامین غربی افتخار کنیم و دانستن مخفف های خارجی بیشتر، دال بر برتری علمی در نزد دانش آموختگان ما باشد؟ آیا با تمرکز بر آیات و احادیث نمی توان انقلاب های صدباره را در پهنه های علمی و مدیریتی به نام نامی ایران اسلامی ثبت کرد؟ وحدت حوزه و دانشگاه را چرا فراموش کرده ایم؟! چرا از سخنرانان حوزه در مجامع علمی و دانشگاهی صرفاً به عنوان یک نماد استفاده می کنیم؟! چرا دانشجویان ما به فکر گرفتن شرکای علمی معادل خویش از میان طلاب جوان درمورد پدیده های روز نیستند، و اگر نیستند چرا ما این سمت و سو را به آنها نمی دهیم؟! چه ایرادی دارد که تئوری علم مدیریت اسلامی مزین به آیات قرآنی در همه زمینه های بازار، عمران، اقتصاد و صنعت به تمام جهان صادر شود؟
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز...!