حاکم انگشتری بینگین به دخو هدیه داد. دخو انگشتر را به انگشتش کرد و از خدا خواست به جای چنین محبتی یک خانه بیسقف در بهشت به حاکم عطا فرماید. حاکم پرسید: "چرا بیسقف؟" دخو جواب داد: "به دل نگیر! انشاالله وقتی نگین انگشتر رسید، سقف خانه هم ساخته میشود."