شخصی پسرش را فرستاد تا طناب برای چاه بخرد.
به پسر گفت: «باید طول آن بیست ذرع باشد».
پسر رفت و مدتی بعد از راه برگشت و به پدر گفت: «طول بند را گفتی و عرض آن را نگفتی».
پدر گفت: «عرض آن به اندازه مصیبتی است که از داشتن تو میکشم».